باسلام، این اشعار زیبا را دوست عزیزم سینا غلامیان سروده اند،که واقعا ذوق و استعداد هنری ایشان وعشق به زادگاه خود در تک تک ابیات موج می زند.وجود افرادی  همچون این عزیز به ما امید و دل گرمی  می بخشد.

 

(خاطرات قدیم)

امشووم مث هرشوول چند نخ سوگار
تهل کرده خاطروم مث  زهر مار
خاطرات  بچگی مث  یه   سوار
هی رژهه میشو جلو چشل خمار
نقش می زی خاطرات بچگی
سفت ومحکم مث یه کوندی بری
درنه بازیو سواری روی خر
فک کنوم اصلا نیاد بار دگر
سادگی ودلبریه خال علی
هی میزی تش تی وجود مش گلی
گی میشو تنگ قلات و کوبری
گی میاره هیمه میکو دلبری
قصه های غولک و دارحمتو
موج میزی تی زبون دیگتو
گاه زکامومن میگو وجنگلش
ازبواش و باگتوش تا آخرش
گی میگو ازعاشقیش ودلبریش
جنگ ودعوا وحس دختردوزیش
خط وعهد کدخدا وریش سفید
سست وابیدند همچون شاخ بید
سادگی رفتست و پیل جاش اومده
ریشه مورده ست و ریا شاه وابده
خال علیه قصمو معتاد شد
عاشقیش ودلبریش برباد شد
مش گلیه قصمو زشت وابیده
بس که دندون  روی دندون سائیده
مث کاهی که بیاندازی توباد
دیگتوی قصه گو بیشته  زیاد
کامومن قصمو بی درد سر
مرده است ازیادمو باردگر
پس بده راحت بخوس دررختخو
خاطرات بچگی ره زیر او

 

هرشوول=هرشب.سوگار=سیگار.
تهل کرده=تلخ کرده،،،،،،میشو=میرود،،
چشمل =چشمها......می زی=میزند،،،
کوندی بری=تنه ی بلوط...
درنه بازی=یک بازی محلی.... خال=دایی
تش =اتش....تی ==درون.،،،،
گی=گاهی....میکو==میکند،،،،،
هیمه=هیزم،،،،،غولک=غول کوچک نماد پلیدی وزشتی درقصه های قدیم ابسرد،،، دا رحمتو= دا+رحمتو نماد شجاعت ودلیری وزیرکی در قصه های قدیم ابسرد،،،،دیگتو. =مادر بزرگ،،میگو =میگوید،،،جنگلش=جنگ+لش=  جنگ ها،،،بوآ=بابا،،،،باگتو=پدربزرگ،،،،،،دختردوزیش=دختر دزدی.....حسه =حس+ه....وابیدند=شده اند،پیل=پول،،،وابدن +وابده =شده.....بیشتن=رفته زموردست=مرده +ازبین رفته ،،او=ابره=رفته

 

(یاد ایام عزیز)

دوباره ظلم وجور این زمانه
میاد درخاطرم دانه به دانه
دیگه کاراز می وسیگارگذشته
غم من گشته درعالم یگانه
تمام خاطرات شاهنشین ها
میاد درخاطرم دانه به دانه
دلم میخاد بگم از جای جایش
مثال مویی در چنگال شانه
زسرچشمه بگم با آب سردش
که ازقلب فلک میکرد کمانه
زکوه وجنگل و باغ وچمارش
که اکنون هست باجنت مشابه
همان قعله ی سفیدی که خراب شد
فلک حد زد بر آن با تازیانه
بگم از چنگ شلدوی بلندش
که نیست مانند آن در این کرانه
زمانه ظلم کرد بر دشت چوگان
نکرد آبی در آن ماوا روانه
ببینید دشت هودک در بهاران
فلک پوشانده بر آن سبز جامه

 

آبسرد

آبسرد ای آبسرد ای آبسرد

آی که رفتی پشت کوهای بلند

پاره ای بودی توازخاک بهشت

جاندارد داخلت شیطان زشت

ازصدای نی چوپان درغروب

یاصدای بزوخردرصبح زود

زیرسایه بووگردون وبری

عشق بود ودلخوشی و دلبری

چنگ شلدو وبلندی های او

مونمیزدبافلک یک تارمو

یادم آید سرزمین مادری

برف بودازچنگ شلدو تابری

ازصدای شرشر سرچشمه‌ها

موج میزدمهرودوستی ووفا

سردی سرچشمه ات یادش بخیر

سختی آن قلعه ات یادش بخیر

بس برای خاک توخونها شده

پایتخت اکثر خان ها شده

من شنیدم جاده ات چنبرزده

خشکسالی رفته ولنگرزده

ازجفای مردم وکمبود آب

گفته اند گشتی خراب اندر خراب

نشنوم گشتی توخشک ای مادرم

من برایت جامه ازتن میدرم

مدتی است کارمان بامشت علی

گشته است کوسنگلی کوسنگلی

تاکه شاید ارد چاره گرشود

بارش آید حالمان بهتر شود

عده ای گویند به مثل جهنمی

توی ذهنش میزنیم دورهمی

گرچه گویند جهنمی بی بازگرد

من که گویم شاه نشینی جای مرد

 

شعر زیر در جواب فردی که از کوهمره بدگویی می کرده سروده شده است

بیا کوهمره

بیا کهمره و چشمات واکن

درون کله ات این راتوجاکن

همان جایی که مردانش دلیرند

به وقت جنگ همچون نره شیرند

ببین اینجا به مانند بهشت است

درونش خالی از شیطان زشت است

بلوچ و لر و ترک و سیستانی

ندارند ادعا ،دراین حوالی

برای عشق این جا جان فروشند

کفن همچون کت وشلوار پوشند

دراین جا مهر وعشق وسرفرازی

اصول است غیرت و مهمان نوازی

همان کوهای بلند واستوارش

نماد غیرت و هجو حیایش

بیای آبسرد ببینی عشق،پرستی

خودت راگم کنی! انگار که مستی

ببین مسقان و وضع بی،مثالش

به بگدانه و باغهای  انارش

به رمقان ورچی ودشت ماصرم

توگویی نیست مثالش در دوعالم

 

دریغ از پیری

 

خسته ام کردی فلک ازدست تو دلگیرم

پیرومفلوک شدم ،ازغصه ها  میمیرم

گشته است موی سرم مثل دماوندسپید

همچه  یک  کنده ی نیم  سوزه  غبار اگینم

سبزها جشن گرفتند به هنگام بهار

اما من تشنه ی اسفند،، نه فروردینم

تلخی طعم شراب گشته برایم چه عسل

برده هوش و دلما تلخی این شیرینم

گشته ام خسته ازاین دردودل وحال عجیب

مثل یک گرگ که بیزار از این نخجیرم

گفته اند رحمانی و بی حدوحصر میبخشی

پس چرا روی گرفتی زدل مسکینم

 

 یادگذشته

کودکی همچون عقابی تیز چنگال وسریع

رفته وپیری شده والی به یک وضع وقیع

تهه این شاهنامه مان تلخ است وبسیار عجیب

قصه های خوش شده باحال اوضامون غریب

یاد دورانی که کودک بوده ایم وخرد سال

پیری را ناچیز می پنداشتیم و بس محال  

اما پیری مثل گرگی حمله برد بر گله مان

کودکی وطفلی را درید و برد از ما امان

مثل یک قمری که هست درچنگ یک شاهین اسیر

گشته ایم زندانی و محبوس این سلطان پیر

مثل آتش که بیفتد توی خشکین مزرعه

شادروان گشت آن همه شادی و بازی هله

همچه یک خورشید که رنگین گشته است وقت غروب

زخم  مان چرکین سرخین شده است اندر قلوب

 

نا امیدم

ناامیدم زندگی حال ودلم غمگین است

جگرم سوخته وبه خون خود رنگین است

ساقیا بیش  بریز حال مرا میفهمی

گشته ام پیروعلیل درد دلم سنگین است

همچو یک نبی که عمرش همه راعباد کرده

ولی لاجرم ببیند پسرش،دشمن دین است

مث یک قمری که برگشته به بوی جفت خود

لیک بیند جفت او هم قدح شاهین است

مثل یک عارف که عمرش همه راریاض  کرده

ولی بشنود زاستاد نام او به کفر عجین است

پیر ومعلول گشته ام  حال مرا می بینی

که دگر زهرو هلاهل به دلم تسکین است

 

موشتولق

 

موشتولق!باز بهار وابیده

گل کهکف به خزون خندیده

کوه بری  پرشده ازکوگ کپو

سرخوشن چون که خزون خوسیده

گشته نودون جروق مثل بهشت

چون بری و سبزه اش روییده

موشتولق!  باز. بهار  وابیده

گل کهکف به خزون خندیده

کوه سلامت برفلش او وابید

بس که افتو به سرش تابیده

آب دینک مث ماری سرکش

از رشه  تا بگدنه   رقصیده

موشتولق !باز. بهار   وابیده

گل کهکف به خزون خندیده

از صدای  کوگ و کپو   گویم

از دخو تا   کوه دلو  پیچیده

موشتولق! ای دوستان ای رفقا

کهمره   به  ایل  خود    بالیده

موشتولق!  باز   بهار   وابیده

گل کهکف به خزون خندیده

صوم وسرما خجل است ازظلمش

درب   زندانش   دیگر    زنگیده

گل شیش پر گشته است خونین سر

بس  که    بلبل   زجفا ش   نالیده

موشتولوق ! باز بهار   وابیده

گل که کف به خزون خندیده

 

من به نوبه خودم از آقای سیناغلامیان به خاطر این اشعار زیبا تشکر می کنم.

تعداد صفحات : 12

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد